صدایی می آید...
صدایی می آید...
ـ تو عاشقی...
ـ تو عاشقی...
این را بر من بانگ نزن
این را بر من بانگ نزن که خود می دانم
من عاشقم ای مردمان...
به او بگویید این را بر من بانگ نزند
آخ که سردرد دارد مرا میکُشد
بانگ نزن،
التماست می کنم
بانگ نزن
خود می دانم