گرچه با یادش،همه شب تا سحرگاهان نیلی فام،بیدارم؛
گاهگاهی نیز،وقتی چشم بر هم می گذارم؛
خوابهای روشنی دارم که من در خواب
دم به دم با خویش می گویم که:
بیداریست،بیداریست،بیداری..!!
اینکاما در سحرگاهی،چنین از روشنی سرشار
پیش چشمی این همه بیدار،آیا خواب می بینم؟؟
این منم همراه او؟؟
بازو به بازو،مست از عشق،از امید؟؟
روی راهی تار و پودش نور؟؟
از این سوی دریا رفته تا دروازه ی خورشید؟؟
ای زمان،ای آسمان،ای کوه،ای دریا..!!
خواب یا بیدار ،
جاودانی باد این رویای رنگینم..!!!
«فریدون مشیری»
شعر زیبایی است
کمی اینجا تاریک است اما روشنای عشقی که در دل دارید بقدر کافی روشن است که اینجا را چون منشوری منور کند
در پناه حق
خیلی قشنگه